میترسم که به بگویند مــردم ایــران . . . - دل نوشت شخصی حمزه پاپی

میترسم که به بگویند مــردم ایــران . . .

یه روز مردی را به جرم قتل نزد کوروش بزرگ آوردند پسران مقتول خواهان اجرای قصاص بودند

 قاتل از کوروش برای انجام مسئولیتی مهم درقبال برادرش سه روزمهلت تقاضا کردشاه پرسید:

 چه کسی ضمانت تو را خواهد کرد؟

 قاتل به مردم نگاه کرد

 و اشاره نمود : این فرمانده شاه گفت: ای سپهسالار آراد آیا این مرد را ضمانت میکنی؟

 آرادعرض کرد:

 بله سرورم گفت تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حکم را بر تو اجرامیکنیم!

 آراد عرض کرد :

 ضمانتش میکنم قاتل رفت،

 سه روز مهلت در حال اتمام بود و مردم نگران آرادبودند که حکم بر او اجرا نشود اندکی قبل از غروب آفتاب قاتل برگشت

 و در حالی که بسیار خسته بود بین دستان جلاد قرار گرفت

 شاه بزرگ پرسید:

 چرا برگشتی در حالی که میتوانستی فرار کنی؟

 قاتل جواب داد: ترسیدم که بگویند وفای به عهد از بین مردم ایران رفت

 کوروش از آراد پرسید:

 چرا او را ضمانت کردی ؟

 پاسخ داد: ترسیدم که بگویند خیر رسانی و نیکی از بین مردم ایران رفت

 در این هنگام پسران مقتول نیز متأثر شدند

 و گفتند: ما از او گذشتیم

 زیرا میترسیم که بگویند بخشش وگذشت از بین مردم ایران رفت




تاریخ : یکشنبه 93/8/25 | 6:56 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان